گفتگو با عصمت عباسی؛
نویسنده کتاب «اگر بودی می گفتی...»
سهیلا قربانی: راوی داستان «اگر بودی می گفتی...» زنی زنده است و زندگی را در همه چیز می بیند. با نگاهی به گذشته، با وجود دلتنگی هایش، دوست دارد زندگی را بچشد. طعم خوش زندگی می تواند خود را در یک فنجان قهوه به او بنمایاند یا گپی با یک دوست یا خواندن یک کتاب و یا خاطره و خاطره بازی.
رمان از بخشهایی جدا از هم، ولی پیوسته تشکیل شده که هر بخش نام غذایی را بر خود دارد. نامهایی آشنا: قورمه سبزی، لوبیا پلو، کوفته، آش رشته و... غذا و عطر و طعم خوراکیها هر کدام خاطراتی را در ذهن زن داستان زنده میکند و هر غذا تداعیکنندهی بخشی از زندگی اوست. این کتاب را انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر کرده و اولین تجربه عصمت عباسی در حوزه داستان بلند می باشد.
* چطور شد اولین داستان بلندتان را برای چاپ به انتشارات روشنگران سپردید؟
روشنگران را از آغاز شکل گرفتنش میشناختم و خوانندهی کتابهایی بودم که توسط این موسسه منتشر می شد. گذشته از آنکه بسیاری از کتابهایی که توسط روشنگران منتشر می شد، با سلیقهی ادبی من هماهنگ بود، علت توجه ویژهام به روشنگران این بود که آن را بعنوان اولین موسسه انتشاراتی میشناختم که توسط یک زن راهاندازی شده بود. زمانی که در ضمیمهی آخر هفتهی روزنامه «شرق» به معرفی کتاب میپرداختم، چندین کتاب از روشنگران را هم که به مذاقم خوش آمده بود، معرفی کردم. ولی هیچگونه ارتباط شخصی با نشر روشنگران یا خانم لاهیجی نداشتم. بعد از اتمام کتاب «اگر بودی می گفتی...» به فکر افتادم با ایشان تماس بگیرم و خانم لاهیجی قبول کردند که کتاب را ببینند. در نهایت ایشان نوشتهی من را پسندیدند و برای چاپ آن اقدام کردند که بینهایت از ایشان سپاسگزارم.
** بخش عمدهی داستان از زبان زنی خانهدار است. با توجه به اینکه در عصر حاضر به دلیل شرایط اقتصادی و فرهنگی، زنان بسیاری، از حیطه خانه داری پا فراتر گذاشته اند و وارد بازار کار شده اند، چرا شخصیت اصلی داستان را یک زنِ خانهدار انتخاب کردید؟
انتخاب چنین شخصیتی دستم را باز گذاشت تا بتوانم تصویر مخدوشی را که جامعه از اکثر زنان طبقهی متوسط که در ظاهر، تنها فعالیتشان «خانهداری» است، ارائه میدهد، تغییر دهم و بگویم در پشت این تصویر کلیشهای، انسانهایی با افکار نو زندگی میکنند که خواهان دریافت آگاهی و منطبق شدن با شرایط روز جامعه هستند. زنانی که راهشان را میشناسند و تلاش میکنند، البته نه با پلاکارد و شعار، بلکه با سعی در ایجاد روابطی سالم از افکار و روحیات خود و اطرافیانشان تلخیزدایی کنند و آنان را به سمت زندگی و یا شاید زندگی شادتر از قبل، علیرغم برجای ماندن رد پای ناکامی ها، سوق دهند.
* از انتخاب یک زن بعنوان شخصیت اصلی داستان که اتفاقا یک خاطره باز قهار هم هست، هدف خاصی را دنبال می کردید؟
بله. من با استفاده از این روحیهی شخصیت زن داستان، به یکی از مهمترین درگیریهای زندگیام پرداختم و تلاش کردم از زبان این زن به دورانی خاص از زندگی همسالانمان بپردازم. دورانی از زندگی افرادی که فارغ از هر دید و بینشی که به زندگی و اجتماع داشتهاند، به عمد یا از سر سهو، کمتر دیده شده است. اتفاقاتی که برای یک نسل پیش آمده، تاثیرش را برخانواده و اطرافیانشان هم گذاشته است. برای برخی فراموشی راهحل خلاصی است، برای بخشی دیگر ویرانی به همراه آورده و گروهی هم هنوز زیر بار سنگین آن اتفاقات کمر خم کردهاند. قصد من روایت و چگونگی مواجهه یکی از این گونه افراد با گذشتهاش و تماشای ردپای پررنگ آن در روابط و زندگی روزمره امروزی اوست.
* با چه پیش زمینه ای تصمیم به نگارش این کتاب گرفتید؟
یکی از دغدغههای همیشگی من این بوده که دورانی از زندگی همنسلانم را بازگو کنم که آگاهانه یا از روی سهلانگاری، دیده نشده و یا اگر دیده شده سیل جریانات و رخدادهای اجتماعی پوششی بر آن شده است. بخشی از مردم این سرزمین که نحوهی زندگی و اتفاقاتی که برایشان پیش آمده، مثل یک موج به زندگی خانوادهها و نزدیکانشان یورش برده. موجی که برخی توانستند خود را از فشار آن بیرون بکشند و از ضرباتش جان سالم به در ببرند و بعضی تا مرز ویرانی کشانده شدند. برخی فراموش کردند و برخی خواستند که فراموش کنند. درواقع قصد من از نوشتن این داستان نه اثبات حقانیت یک بخش یا دفاع از بینش و آرای آنان، و نه حمله به گروهی دیگر است. بلکه تنها خواستم راویِ چگونگی رویارویی این خانواده ها با پسلرزههای آن رویدادها باشم و روایتی شخصی از مواجهه افراد با اتفاقات گذشته و رد پای پررنگ آن در روابط امروزشان ارائه دهم.
درح خبر : 1392-10-30
بازدید : 5402